سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : ببخش منو
نویسنده : paradaice و nastaran_m کاربران انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۹۰
خلاصه داستان :
منم یه دختر بودم … مثل تو …مثل دخترای دیگه …
ولی حالا … من یه زنم … یه مادر …
حالا من یه زنیم که دنیای دخترونش با بی رحمی ازش گرفته شده … به بدترین شکل ممکن … آرزوهاش ازش گرفته شده … دنیای کوچکش نابود شده و تبدیل به دنیای بزرگ و واقعی شده … دنیایی که توش محبت جایی نداره … دنیایی پر از بیرحمی … دنیای من … دنیای تو … دنیایی پر از ظلم … دنیایی که توش سادگی معنا نداره … باید گرگ باشی تا خورده نشی …
دنیایی که توش هر چیزی بهایی داره … بهای چیزی که من ازش خواستم سنگین بود … خیلی سنگین … و من بهاشو پرداختم … دختری که به خاطر جون مادرش خودشو فدا کرد … فدای پول…
من یه زنم با احساسات بکر و دست نخورده … مهم تر از همه من یه مادرم … مادری که حالا فقط به خاطر دخترش زندگی میکنه …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از paradaice و nastaran_m عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
بالاخره بعد از زحمت بسیار اون پایان نامه لعنتی رو ارایه دادم و تموم شد …
همونطور که راه میرفتم به آسمون نگاه کردم … احساس پرنده ی از قفس آزاد شده ای رو داشتم … حالا دیگه راحت میتونستم به کارم توی شرکت ادامه بدم و ۲ هفته مرخصی که گرفته بودم رو جبران کنم …
ابتدا قنادی رفتم و ۲ جعبه شیرینی گرفتم … یک جعبه برای مادر گلم و یکی هم برای بچه های شرکت …
به ساعتم نگاه کردم ساعت از ۱۰ هم گذشته بود … بعد از مدت ها به مناسبت تموم شدن ارشدم با نمره ی عالی برای خودم تخفیفی قائل شدم و ماشین دربست گرفتم …
سر کوچه پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی از التهاب درونیم رو کم کنم … هر چه جلوتر می رفتم بیشتر متوجه تجمع همسایگان جلوی درب خونه مان می شدم … با کنجکاوی سرعت قدم هامو زیاد کردم … کم کم همسایه ها متوجه من می شدن و نگاهشان رنگ تاسف می گرفت …
با دیدن آمبولانس جلوی درب خونه و در باز حیاط مات سر جام وایستادم … دستم لرزید … جعبه های شیرینی از دستم افتادند …
به خودم اومدم … بدون توجه به شیرینی های پخش شده کف آسفالت به سرعت به طرف خونه دویدم … با نزدیک شدن من مردم راه رو واسه ی من باز میکردن … دستم رو روی در نیمه باز حیاط گذاشتم … درو روی لولا چرخید و وارد حیاط شدم …
با دیدن مادرم روی برانکارد پاهام سست شد و همونجا کنار در نشستم … با چشمای اشکی نظاره گر مادرم شدم … قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید … و باز هم حال مادرمبد شده بود … ولی آخه چرا ؟ … اون که مدت ها بود بهتر شده بود …
با حرکتی آنی از زمین بلند شدم و جلو رفتم …
ـ میشه یکی به من هم بگه اینجا چه خبره ؟
یکی از دو نفری که برانکارد رو حمل میکردن با تعجب به طرف من برگشت و گفت :
ـ خانم شما با ایشون چه نسبتی دارید ؟